آوردهاند که روزی بهلول به مسجد رفت چون روز عید بود جمع کثیری آمده بودند بهلول خواست وارد غرفه
شود دید دم در کفشهای فراوانی است و چون قبلآ کفش او را دزدیده بودند ترسید مانند دفعات پیش کفش او را
ببرند یا با کفشها عوض شود از این سبب کفشها را در دستمالی پیچید و زیر لباده پنهان نمود و چون وارد غرفه
شد و به گوشه نشست ، شخصی که نزدیک او نشسته بود برآمدگی زیر بغل و دستمال پیچیده شده را دید
و به بهلول گفت :
گمان میکنم کتاب ذیقیمتی زیر بغل دارید میتوانید بگویید چه کتابی است ؟
بهلول جواب داد : فلسفه است.
آن مرد گفت از کدام کتاب فروشی خریدهاید ؟
بهلول گفت از کفاشی خریدهام !
پیوست: دیگر پندهای بهلول عاقل را بخوانید !
تاریخ نگارش : ۲۴ام اسفند ۱۳۸۸
تعداد نظرات : 8 (شما هم دیدگاه خود را بیان کنید)
شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزی مقداری گندم به آسیا برد، چون آرد نمود و چون نزدیک
منزل بهلول رسید اتفاقآ خرش لنگ شد و به زمین افتاد آن شخص باسابقه دوستی که با بهلول داشت
بهلول را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل برساند و چون بهلول قبلآ
قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد به آن مرد گفت:
الاغ من نیست.اتفاقآ صدای الاغ بلند شد بنای عرعر کردن را گذارد.
آن مرد به بهلول گفت الاغ تو در خانه است و می گویی نیست.
بهلول گفت عجب دوست احمقی هستی تو ! پنجاه سال با من رفیقی حرف مرا باور نداری ولی حرف الاغ
را باور می نمایی ؟
پیوست: بخوانید دیگر حکایت های بهلول عاقل را !
تاریخ نگارش : ۱۲ام بهمن ۱۳۸۸
تعداد نظرات : 6 (شما هم دیدگاه خود را بیان کنید)
آورده اند که بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می نشست . و روزی به عادت معهود به قبرستان رفته بود و هارون بقصد
شکار از آن محل عبور می نمود چون به بهلول رسید پرسید بهلول چه می کنی ؟
بهلول جواب داد :
به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه مرا اذیت و آزار می دهند هارون گفت :
آیا می توانی از قیامت و صراط و سئوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی ؟
بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و ” تابه ” بر آن آتش نهند تا سرخ و خوب داغ شود
هارون امر نمود تا آتشی افروختند و ” تابه ” بر آن آتش گذاردند تا داغ شد آنگاه بهلول گفت :
ای هارون من با پای پرهنه روی این ” تابه ” می ایستم و خودم را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هر چه پوشیده ام ذکر
می نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمائی و خود را معرفی کنی و آنچه خورده و پوشیده ای
ذکر نمائی هارون قبول کرد.
آنگاه بهلول روی ” تابه ” داغ ایستاد و فوری گفت : بهلول ، خرقه و نان جو و سرکه .
بهلول فوری پایین آمد که ابدآ پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید بمحض اینکه خواست خود را معرفی نماید نتوانست
و پایش بسوخت و پایین افتاد. پس بهلول گفت :
ای هارون سئوال و جواب قیامت به همین طریق است آن ها که درویش بودند و از تجملات دنیائی بهره ندارند آسوده بگذرند
و آن ها که پای بند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند.
پیوست : بخوانید دیگر پندهای بهلول عاقل را !
تاریخ نگارش : ۱۸ام شهریور ۱۳۸۸
تعداد نظرات : 9 (شما هم دیدگاه خود را بیان کنید)
بهلول و سوداگر
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سئوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم ؟
بهلول جواب داد : آهن و پنبه .
آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقآ پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد باز روزی به بهلول
برخورد این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم بهلول ایندفعه گفت : پیاز بخر و هندوانه .
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های
او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود فوری سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده گفتی
آهن بخر و پنبه نفعی برده ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی ؟
تمام سرمایه من از بین رفت.بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا
شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی من هم از
روی دیوانگی به تو دستور دادم مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.
پیوست : بعضی اوقات شده افرادی از آدم سئوال و راهنمایی می خوان و یا برعکس خودم آدم میخواد از کسی
سئوال بپرسه چقدر خوبه در حین حرف زدن با احترام با فرد مقابل برخورد کنیم ، بعضی اوقات شده
جواب فرد رو میدی دست آخر بهت میگه اینا رو که خودم می دونستم !! به هر حال این حکایت بهلول
رو باید آویزه گوش کرد برای درست هدایت شدن از طرف دیگران بد نیست قدری احترام بیشتری براشون
قائل بشیم مثلآ برای اساتید دانشگاه و ….
تاریخ نگارش : ۱ام مرداد ۱۳۸۸
تعداد نظرات : 6 (شما هم دیدگاه خود را بیان کنید)
بهلول و صاحب حساب
آورده اند که بهلول به بصره رفت و چون در آن شهر آشنایی نداشت برای مدت کمی اطاقی اجاره نمود ولی آن اطاق
از بس کهنه ساز و مخروبه بود به محض وزش باد یا بارانی تیرهایش صدا میکرد بهلول پیش صاحب خانه رفته و
گفت اطاقی که به من داده اید بی اندازه خطرناک است زیر به محض وزش مختصر بادی صدا از سقف دیوارش شنیده
میشود.
صاحب خانه که مرد شوخی بود در جواب بهلول گفت عیبی ندارد البته می دانید که تمام موجودات به موقع حمد و تسبیح
خدای را می گویند و این صدای تسبیح و حمد اطاق است .
بهلول گفت :
صحیح است ولی چون تسبیح و تحلیل موجودات به سجده منجر میشود من از ترس سجده اطاق خواستم زودتر فکری
بنمایم .
پیوست : بخش جدیدی با نام بهلول عاقل به بلاگ اضافه شد که از این پس شما حکایت جالبی از بهلول را در این
سری از پست ها خواهید خواند. کلمه ” بهلول ” به معنی گشاده رو و صاحب صورت زیبا است . اما بهلول
شخص معروفی بوده که در زمان هارون الرشید می زیسته او از شاگردان مخصوص امام جعفر صادق (ع) بوده
بهلول پیش از آنکه خود را به دیوانگی زند زندگی اعیانی داشت ولی از این سبک زندگی دست کشید و در عین
پندهای عاقلانه اش چون دیوانه ای می ماند تنها برای در گزند ماندن از تیغ هارون الرشید …
تاریخ نگارش : ۲۳ام تیر ۱۳۸۸
تعداد نظرات : 9 (شما هم دیدگاه خود را بیان کنید)
- امکانات
- بایگانی
- بهمن ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- فروردین ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
- اردیبهشت ۱۳۹۴
- فروردین ۱۳۹۴
- اسفند ۱۳۹۳
- بهمن ۱۳۹۳
- آذر ۱۳۹۳
- آبان ۱۳۹۳
- مهر ۱۳۹۳
- شهریور ۱۳۹۳
- مرداد ۱۳۹۳
- تیر ۱۳۹۳
- خرداد ۱۳۹۳
- اردیبهشت ۱۳۹۳
- اسفند ۱۳۹۲
- بهمن ۱۳۹۲
- دی ۱۳۹۲
- آذر ۱۳۹۲
- مهر ۱۳۹۲
- شهریور ۱۳۹۲
- مرداد ۱۳۹۲
- تیر ۱۳۹۲
- خرداد ۱۳۹۲
- اردیبهشت ۱۳۹۲
- فروردین ۱۳۹۲
- اسفند ۱۳۹۱
- دی ۱۳۹۱
- آذر ۱۳۹۱
- آبان ۱۳۹۱
- مهر ۱۳۹۱
- شهریور ۱۳۹۱
- مرداد ۱۳۹۱
- تیر ۱۳۹۱
- خرداد ۱۳۹۱
- اردیبهشت ۱۳۹۱
- فروردین ۱۳۹۱
- اسفند ۱۳۹۰
- بهمن ۱۳۹۰
- دی ۱۳۹۰
- آذر ۱۳۹۰
- آبان ۱۳۹۰
- مهر ۱۳۹۰
- شهریور ۱۳۹۰
- مرداد ۱۳۹۰
- تیر ۱۳۹۰
- خرداد ۱۳۹۰
- اردیبهشت ۱۳۹۰
- فروردین ۱۳۹۰
- اسفند ۱۳۸۹
- بهمن ۱۳۸۹
- دی ۱۳۸۹
- آذر ۱۳۸۹
- آبان ۱۳۸۹
- مهر ۱۳۸۹
- شهریور ۱۳۸۹
- مرداد ۱۳۸۹
- تیر ۱۳۸۹
- خرداد ۱۳۸۹
- اردیبهشت ۱۳۸۹
- فروردین ۱۳۸۹
- اسفند ۱۳۸۸
- بهمن ۱۳۸۸
- دی ۱۳۸۸
- آذر ۱۳۸۸
- آبان ۱۳۸۸
- مهر ۱۳۸۸
- شهریور ۱۳۸۸
- مرداد ۱۳۸۸
- تیر ۱۳۸۸
- خرداد ۱۳۸۸
- اردیبهشت ۱۳۸۸
- فروردین ۱۳۸۸
- اسفند ۱۳۸۷
- بهمن ۱۳۸۷
- دی ۱۳۸۷
- آذر ۱۳۸۷
- آبان ۱۳۸۷
- مهر ۱۳۸۷
- شهریور ۱۳۸۷
- دسته ها
- آکواریومیست
- اجتماعی
- ادبی
- از اعماق وب
- اشتباهات مضحک رایج
- اصول خفن زیستن
- اندروید
- انسانها
- انگلیسی با سرعت نور
- اینجوری بود
- بحث میکنیم
- بهلول عاقل
- پادکست
- پاسخ به خوانندگان
- پزشکی
- پیاز داغ
- تجربه
- ترینهای ۲۰۰۹
- تست هوش مامبوجامبو
- تمدن باستانی مصر
- تهوع ها
- چنین گفت
- خواندنی ها
- داستان کوتاه
- دستهبندی نشده
- دنیای برنامهنویسان
- دنیای نرم افزار
- ذهن خلاق
- روزانه ها
- سه درجه به راست
- سوالات فلسفی
- سیاست بین الملل
- سینما
- شهرها
- شیوه زندگی
- طراحی ها
- عکاسخانه
- عمومی
- فایرفاکس
- فلسفه مامبوجامبوی
- فناوری
- فیلم جدی
- فیلم های که دیدم
- کاراکتر
- کشکول
- گفتگوهای درپیتی
- مخترع جوان
- مرگ های غیر معمول
- مطبخ
- موجودات فرازمینی
- موسیقی
- هذیون